ماشین‌ها همه پشت هم صف کشیدند. صبور، سنگین، غیرسرگردان. صف کشیدند تا خانم ِ قشنگ با عصای چوبی‌اش و بر پاهای هفتادوچندساله‌اش از خیابان رد شود. رد شدن‌‌اش طول کشید. خیلی طول کشید. خیابان در سکوت برایش مکث کرد. از شیشه‌ی نیمه‌باز ِ یکی از ماشین‌ها صدای ملایم یک والتس زمستانی ِ سبک، اضافه می‌شد به توجه و سکوتِ صف. زن بالاخره رسید آن طرف خیابان. قبل... - https://www.facebook.com/5650935...
ماشین‌ها همه پشت هم صف کشیدند. صبور، سنگین، غیرسرگردان. صف کشیدند تا خانم ِ قشنگ با عصای چوبی‌اش و بر پاهای هفتادوچندساله‌اش از خیابان رد شود. رد شدن‌‌اش طول کشید. خیلی طول کشید. خیابان در سکوت برایش مکث کرد. از شیشه‌ی نیمه‌باز ِ یکی از ماشین‌ها صدای ملایم یک والتس زمستانی ِ سبک، اضافه می‌شد به توجه و سکوتِ صف. زن بالاخره رسید آن طرف خیابان. قبل از اینکه اولین ماشین از صف طولانی حرکت کند، با حرکت ِ یک پرنده‌ی خسته به سمتِ ما برگشت. دست‌هاش را گذاشت روی قلبش و بوسه‌ای برای همه‌مان پرواز داد توی هوا. جهان زیبا بود، شفقت داشت و آماده بود تا متوقف شود، به خاطر عبور ِ کند ِ یک زن هفتاد ساله، اینجا و تا ابد متوقف شود. من غمگین بودم. گریه‌ام گرفت. - طـیــّب
(Y) - Arash