پدرم این چند سالی که نبودم ، میگه عیدیت رو ریختم به حسابت..ولی دریغ از یک ذره خوشحالی برای من...اصلا اون لحظه تحویل سال و منتظر موندن تا پدر قرآن رو باز کنه و بوی پول نو بخوره تو دماغت و به ترتیب سن بچه ها عیدی هامون رو بده و اون بوسه از پدر سخت گیر من، با هیچی قابل مقایسه نیست