زمستون فقط فصل پولداراس! اگه پولدار باشی زمستون برات یه شوخیه که میتونی با پالتوی پوست کَلکش رو بکنی و گرم بشی و تازه بعدش بری اسکی! اگه بدبخت باشی سرما برات یه بلای آسمونیه! اونوقت یاد میگیری چه جوری از منظرههای پوشیده از برف متنفر باشی!
دلم امروز به آرومی خود خو کرده....
وای جونم وای دلبر...
یاد چشمون سیاهش منو جادو کرده..
وای جونم وای دلبر..
.
دلم پی ش پر میزنه به هر دری در میزنه...
به هر خونه سر میزنه.
دلم دلم دلم.
.
هنوز از دست غمش دیده ما گریونه.
وای جونم وای دلبر..
بعد عمری هنوزم مرغ دلم نالونه...
وای جونم وای دلبر..
میرم میگردم سر به سر.
دشت و دمن کوه و کمر..
میرم از او گیرم خبر..
میرم میرم میرم..
خدا مهربونه یار عاشقونه دل ما جوونه...
وای وای وای ...
- بوگی
وقتی تن حقیرمو به مسلخ تو میبرم...............
مغلوب قلب من نشو ، ستیزه کن با پیکرم...............
.
به انتظار فصل تو ، تمام فصل ها گذشت.............
چه یآس بی نهایتی ............
روح بزرگوار من.......
دلگیرم از حجاب تو.......
شکل کدوم حقیقته....
چهره بی نقاب تو..............
وقتی تن حقیرمو...
به مسلخ تو می برم........
مغلوب قلب من نشو.......
ستیزه کن با پیکرم.....
اسم منو از من بگیر.........
تشنه ی معنی منم.......
سنگینه بار تن برام.......
ببین چه خسته می شکنم............
به انتظار فصل تو......
تمام فصلها گذشت......
چه یأس بی نهایتی........
ندیم من بود.........
فصل بد خاکستری.......................
تسلیم و بی صدا گذشت.........
چه قلب بی سخاوتی..........
حریم من بود..................
دژخیم بی رحم تنم.......
به فکر تاراج منه.............
روح بزرگوار من......
لحظه ی معراج منه..........
فکر نجات من نباش.........
مرگ منو ترانه کن............
هر شعرمو به پیکرم......
رشته تازیانه کن .............
- بوگی
توی یک دیوار سنگی دوتا پنجره اسیرن......
دوتا خسته دوتا تنها یکیشون تو یکیشون من...........
دیوار از سنگ سیاه سنگ سردو سخت خارا........
زده قفل بی صدایی به لبای خسته ی ما............
نمی تونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار.........
همه ی عشق منو تو قصه است قصه ی دیدار........
...........
همیشه فاصله بوده بین دستای منو تو..........
با همین تلخی گذشته شب و روزای منو تو........
راه دوری بین ما نیست اما باز اینم زیاده.......
تنها پیوند منو تو دست مهربون باده............
ما باید اسیر بمونیم زنده هستیم تا اسیریم............
واسه ما رهایی مرگه تا رها بشیم میمیریم.........
کاشکی این دیوار خراب شه منو تو باهم بمیریم..............
توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیریم..............
شاید اونجا توی دلها درد بی زاری نباشه.......
میون پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه..............
- بوگی
یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون مینویسم و اون خوابه.........
نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه........
یه کاغذ یه خودکار دوباره شده همدم این دل دیوونه.......
یه نامه که خیسه پر از اشک و کسی بازم اونو نمیخونه......
یه روز همینجا توی اتاقم یه دفعه داره میره............
چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره....
گریه میکردم درو که می بست میدونستم که میمیرم.............
اون عزیزم بود نمیتونستم جلوی راهشو بگیرم....
میترسم یه روزی برسه که اونو نبینم بمیرم تنها............
خدایا کمک کن نمیخوام بدونه دارم جون میکنم اینجا........
سکوت اتاقو داره میشکنه تیک تاک ساعت رو دیوار.......
دوباره نمیخواد بشه باور من که دیگه نمیاد انگار..........
- بوگی
این مرد پدرم است ...دردی به بزرگی کوه....
کمرش را تا کرده است ...آبا ممکن است روزی خندان و آسوده شود....
با اشکهایی که پاک نشده اند....
و سری که هرگز برای لقمه ای نان خم نشد ....